گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

دو سال ...

سانیارم، سلام گل پسر عزیزم، دو سال گذشت از شهریور 90، از روزی که برات این وبلاگو ساختم، روزی که اولین مطلبو گذاشتم وقتی شما اومده بودی توی دلم اما هنوز خبر نداشتم،... چه روزای قشنگی با تو گذروندم... دو سال گذشت... به سرعت... و همه لحظه هام رو پر کرده وجود کوچیکت... و این بهترین خاطره هاست... اینجا خاطراتتو برات نوشتم اما آنچه باید از تمام این زیبایی ها ثبت بشه، در جسم و جان و روحمان ثبت است... پسر نازنینم، سانیارم، اگر برات خاطراتمونو می نویسم به خاطر خودمه، که از خوندنشون و یادآوریشون لذت میبرم، میخوام بدونی اگه روزی ناتوان بشم... اگه روزی پیر شم... هیییییچ توقعی از تو ندارم... هرگز بهت نمی...
13 مهر 1392

شانزده ماهگیت مبارک

سلام سانیار جونم شانزده ماهگیت مبارک عسل مامان گل پسر نازنینم، بیست و چهارم شهریور ماه وارد هفدهمین ماه زندگیت شدی. و شانزده ماه گذشت از با هم بودن و با هم نفس کشیدنمون. دیگه جوری وجود و حضور و فکرت تو زندگیم پر رنگ شده که گاهی برای فراموش کردن وقایع اطرافم خودم رو سرزنش می کنم، ولی سانیارم خیلی خوشحالم که دیگه تقریبا به اصطلاح قلق کار دستم اومده و میتونم با وجود خستگی زیاددد از پس تو و کارام بربیام. عزیز شیطون بلای من، دکتری که دستتو بخیه زده بود پانسمان دستتو بعد از یک هفته باز کرد و گفت که همه چی خوبه. من تا چند روز داغون بودم و اصلا نمیتونستم دستتو نگاه کنم ولی شکر خدا خیلی سریع رو به ترمیم و به...
8 مهر 1392
1